شبها که بزرگراهها از نفس میافتند و گرمای کار در تن شهر فروکش میکند، چشمهایی در میانه زمین و آسمان به من لبخند میزنند.در دستهایش یک دسته گل نرگس گرفته و عطر لبخندش مستم میکند. تنم خسته و ذهنم لبریز از فکرها و بحثها و نکتههای کار روزانه است. یک لحظه دلم میخواهد کاش موتورسوارانی کنارم بودند و بعد یک صدای خفیف نصب و ...... آخرش حسن عاقبت....اما خبری نیست. هنوز از آن بالا شهید محمود بیضایی بهم لبخند میزند. میگوید: خیلی مانده تا برسی... خیلی!از زیر پل رد میشوم و رد نگاه نافذ محمود روی دل نفر بعدی مینشیند. این بار شهدا مهمان پلهای شهر شده مراسم سوگواری آئینی- سنتی...
ما را در سایت مراسم سوگواری آئینی- سنتی دنبال می کنید
برچسب : صف بسته اند در طلبت بی قرارها,صف بسته اند در طلبت, نویسنده : fbptumsd بازدید : 17 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 20:04